• خردمند پیری با نوه خردسال خویش جلوی آتش بخاری دیواری نشسته بود.
• شامگاهان بود و آندو از گرما و نوازش ناشی از آتش لذت می بردند.
• پس از مدتی دراز، خردمند پیر به سخن آغاز کرد:
• «می دانی، هر از گاهی احساس غریبی به من دست می دهد.
• حس می کنم که دو جانور در ستیز مدام با هم اند و میدان نبردشان به تمامی در اندرون من است.
• یکی از آندو، انتقام جو، ستیزه جو و بی رحم است، دیگری اما برعکس، مهربان و صلح جو و خوشقلب.»
• «کدام یک از آندو پیروز خواهد شد؟»
• نوه خردسال مرد پیر پرسید.
• «همانی که من غذا می خورانمش!»، خردمند پیر در جواب نوه خردسال خویش گفت.
• شامگاهان بود و آندو از گرما و نوازش ناشی از آتش لذت می بردند.
• پس از مدتی دراز، خردمند پیر به سخن آغاز کرد:
• «می دانی، هر از گاهی احساس غریبی به من دست می دهد.
• حس می کنم که دو جانور در ستیز مدام با هم اند و میدان نبردشان به تمامی در اندرون من است.
• یکی از آندو، انتقام جو، ستیزه جو و بی رحم است، دیگری اما برعکس، مهربان و صلح جو و خوشقلب.»
• «کدام یک از آندو پیروز خواهد شد؟»
• نوه خردسال مرد پیر پرسید.
• «همانی که من غذا می خورانمش!»، خردمند پیر در جواب نوه خردسال خویش گفت.
پایان