همسایگان من می خندند!
مجید نفیسی مجید نفیسی

 

 

31 مه 2000

• همسایگان من بار دیگر می خندند
• و جام پنجره از طنین صداشان می لرزد.

• قاه قاه خنده هاشان
• به سر و سینه ی من می خورد
• و غش غش خنده هاشان
• در زخم های تنم فرو می رود.

• به چه می خندند آنها؟
• به که می خندند آنها؟

• و در پس خنده هاشان چیست،

• که این چنین مرا می سوزاند؟

• بی هوا می خندند
• یکریز می خندند

• بی صدا می خندند
• ریز ریز می خندند

• چون چرخ چاه می خندند
• ریسه می روند و
• کر و کر می خندند

• از ته دل می خندند
• باهم و تنها می خندند

• ریز و درشت می خندند
• کویجی می خندند
• نخودی می خندند

• شکم هاشان را گرفته اند و می خندند
• پا به زمین می کوبند و می خندند

• روی زمین غلت می زنند و می خندند
• با دهان باز می خندند
• با چشم تر می خندند

• مرد و زن می خندند
• پیر و جوان می خندند
• و ابا ندارند که دندان هاشان پیدا ست

• می خندند و می خندانند و می خندند
• تا از خنده روده بر می شوند
• و از خنده می میرند.

• من پنجره را باز می کنم
• و بار دیگر از خود می پرسم:
• «کی راز این خنده را درخواهم یافت؟»

پایان

November 25th, 2011


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
شعر،ادب و عرفان