وحشت و نکبت رایش سوم (1)
برگردان میم حجری برگردان میم حجری

 

نمایش رژه نظامی ارتش آلمان
برتولت برشت

• وقتی در پنجمین سال، شنیدیم از او
• که گفت:

که رسول خدا ست

• که برای شروع جنگ خویش حاضر است

• که تانک و توپ و ناوهای جنگی اش حاضرند

• که در آشیانه ها، هواپیما دارد لا تحد و لا تحسی

• و به اشاره اش می توانند برخیزند

• و آسمان آبی را قیرگون سازند،

• بر آن شدیم که بر خویشتن خویش نظر کنیم

• بلکه دریابیم که چه خلقی هستیم
• متشکل از چه انسان هائی!

• و در چه حال و هوائی
• با چه افکاری
• ما را به زیر پرچمش خواهد خواند!

• آنگاه به تماشای رژه نظامی نشستیم:

• دیدیم که پائین می آیند:
• انبوهی سفید، در تلونی درهم و برهم
• و بر پرچمی به رنگ خون، صلیبی

• دامی مهیب برای توده بی نوا

• در این ماجرا

• آنها هم که رژه نمی روند
• روی چهار دست و پا می خزند
• در جنگ بزرگش.

• نه آهی به گوش می رسد، نه شکایت و شکوه ای
• نه غرولندی شنیده می شود، نه پرسش و پرس و جوئی
• زیر غرش گوشخراش طبل و طنبور نظامی

• می آیند، با زنان و بچه هاشان
• گریزان از پنج زمستان
• ناتوان از دیدن پنج ها.

• بیماران و پیران را به همراه می کشند
• و برای ما نمایش نظامی می دهند
• نمایشی از تمامت ارتشش.

پایان

August 15th, 2011


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
شعر،ادب و عرفان