مرد و زن
اثری از پیکاسو
خیانت
برتولت برشت
برسلاو
اثری از پیکاسو
خیانت
برتولت برشت
• خائنین می آیند.
• همسایه را روانه گور کرده اند.
• و می دانند که مردم آنها را می شناسند:
• اهالی خیابان شاید هرگز فراموش شان نکنند.
• شب آشفته خواهند خفت:
• هنوز واپسین کلام بر زبان نرفته است.
• همسایه را روانه گور کرده اند.
• و می دانند که مردم آنها را می شناسند:
• اهالی خیابان شاید هرگز فراموش شان نکنند.
• شب آشفته خواهند خفت:
• هنوز واپسین کلام بر زبان نرفته است.
برسلاو
1933
خانه شهروند ساده ای
زنی و مردی دم در ایستاده اند و گوش می دهند.
رنگ هر دو پریده است: به سفیدی گچ
زن
خانه شهروند ساده ای
زنی و مردی دم در ایستاده اند و گوش می دهند.
رنگ هر دو پریده است: به سفیدی گچ
• حالا دیگر رفته اند پائین.
مرد
• هنوز، نه.
زن
• نرده ی راهرو را شکستند!
• وقتی که از خانه بیرون می کشیدندش، بیهوش بود.
مرد
• من فقط گفتم که صدای رادیوی برنامه خارجی از این خانه نمی آمد.
زن
• تو فقط همین را نگفتی.
مرد
• من جز این، چیز دیگری نگفتم.
زن
• این طوری نگاهم نکن.
• اگر تو جز این، چیز دیگری نگفته ای، پس جز این، چیز دیگری نگفته ای.
مرد
• من هم منظورم همین است.
زن
• چرا نمی روی پاسدارخانه و نمی گوئی که آنها آخر هفته مهمان نداشته اند؟
مرد
• من به پاسدارخانه نمی روم.
• اینها درنده اند.
• ندیدی با او چه کردند؟
زن
• تقصیر خودش است.
• برای چی در سیاست دخالت می کند!
مرد
• اما آنها لازم نبود که کتش را هم پاره پاره کنند.
• آدم هائی مثل ما هرگز کت به آن کلفتی نداشته اند.
زن
• مسئله اینجا، مسئله کت که نیست!
مرد
• اما لازم نبود که کت را پاره پاره کنند.
پایان