ویرانه آشیانم
مسعود« حداد» مسعود« حداد»

از جمع خود مرانید ، ویرانه آشیانم

آتــش زدند میهــنم ،آواره لامکانــم

حب وطن به سینه ،مفرورجهل گشتم

چند روزدرملک تان ناخواسته مهمانم

ای میزبان خدا را ، لبخند تو به سویم

بر من طوفان زده،چون خار سرپناهـم

دیریست حقیقت را بر دارجنون بستند

گر حـرف  یقین آید ،گنگم و بی زبانم

درجهت تکفیر من سرنیزه کردند قرآن

ازصدق وتقـوا چه سـود،قربانی قرآنم

درصومعه گـویندم،مُشرف به دانش حال

از دید مفـتی شرع ،بی قال ولا ایمانـم

مبیعه می فروشم ،بر صاحبان حکمت

نزد حُکام جاهـل، تزویرگـر ونادانــم

دانی که نزد قاضی،تقصیرمن چه باشد؟

محکوم گر بیدادم،عدل وانصاف خواهانم

اسرار خیانت را، «حداد» چـنین گـــویـد

من نیز صادق بودم، گر فروشم وجـدانـم

6 اپریل 2012


April 7th, 2012


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
شعر،ادب و عرفان