زیبائی بخشی از جادویش را از گذشته می گیرد.
هرمان هسه (1877 ـ 1962)
• زیبائی بخشی از جادویش را از گذشته می گیرد، ولی چرا، چگونه و کجا؟
• زیبائی مجرد و انتزاعی، وجود خارجی و عینی ندارد.
• زیبائی، مثل هر چیز دیگر، در دیالک تیک مجرد و مشخص وجود پیدا می کند:
• زیبائی برای کلفتی در خانه اربابی با زیبائی برای شهبانوئی، زیبائی برای کارگری با زیبائی برای کارفرمائی، فقط بلحاظ انتزاعی (مجرد) یکسان به نظر می رسد.
• صدور احکام انتزاعی، به معنی دهن فراخ گشودن و هیچ نگفتن است، اگر به نیت عوامفریبی نباشد.
• جستن بخشی از جادوی زیبائی و یا حتی کل آن در گذشته، از خلأ وخیم جوینده در زمان حال خبر می دهد.
• انسان جامعه طبقاتی، در چنگ تضادهای چرکین و اندوهبار، یا باید زیبائی را در آینده بیابد، معنی کند و جامه مشخص بپوشاند و یا در گذشته جستجو کند، از صافی های متعدد بگذراند، بخش های ناخوشایند آن را عبور دهد و دور بیندازد و بخش دلپسند و مقبولش را برای خودفریبی و تسکین خاطر خویش، در ذهن خود، در عالم خیال، بازتولید کند.
• حق با هرمان هسه است، طبقات اجتماعی بی فردا و بی دورنما بخش مهمی از جادوی زیبائی را در گذشته می یابند و در نشست با دوستان خویش نشخوار می کنند.
• علی اکبر صابر روانشناسی طبقات ارتجاعی را در ابیات زیر بر زبان می راند:
• اوندا کی اولاد وطن خام ایدی
• آخ نجه کیف چکمه لی ایام ایدی
• ایندی جماعت اله بیل جین دیلر
• جین نه دی، شیطان کیمی بی دین دیلر
• چه خوش ایامی بود،
• وقتی که مردم پخمه و خام بودند
• اکنون به اجنه می مانند
• اجنه که جای خود دارد، به شیطان بی دین می مانند.
• نومیدی و نیهلیسم طبقات اجتماعی ارتجاعی، نتیجه بی دورنمائی و بی فردائی تاریخی آنها ست.
• حکم هرمان هسه، اما در مورد توده مولد و زحمتکش صدق نمی کند:
• گذشته طبقات اجتماعی تحت استثمار و ستم رنگ و بوئی دیگر دارد.
• گذشته این طبقات اجتماعی، نه مقبول است، نه شادی بخش و نه قابل یادآوری:
• گذشته رعایا، صدای دلخراش غل و زنجیر بردگی را به خاطر خسته آنها خطور می دهد و زخم خون چکان تازیانه را.
• گذشته پرولتاریا، سرواژ است، با وابستگی به زمین اربابان فئودال و یکسانی بی شرمانه با گاو و گاوآهن.
• از این رو ست که این طبقات، تمامت جادوی زیبائی را در آینده می جویند، نه در گذشته.
• در آینده ای که خود باید ـ به مثابه سوبژکت جامعه و تاریخ ـ در گذر از هفت خوان رستم بسازند.
• این طبقات تحت استثمار و ستم، اگرچه جز زنجیرهای خونین خویش به دست ندارند، ولی توسعه قانونمند و سد ناپذیر نیروهای مولده جامعه بشری را و دیالک تیک نیروهای مولده و مناسبات تولیدی را به مثابه یاور عینی و وفادار خویش، به همراه دارند.
• خوش بینی تاریخی و امید قانونمند طبقات تحت استثمار و ستم از شفق سرخ فردا استخراج و انتزاع می شود.
هرمان هسه (1877 ـ 1962)
شاعر، نویسنده، نقاش آلمانی ـ سوئیسی
برنده جایزه نوبل ادبیات
برنده جایزه نوبل ادبیات
• زیبائی بخشی از جادویش را از گذشته می گیرد، ولی چرا، چگونه و کجا؟
• زیبائی مجرد و انتزاعی، وجود خارجی و عینی ندارد.
• زیبائی، مثل هر چیز دیگر، در دیالک تیک مجرد و مشخص وجود پیدا می کند:
• زیبائی برای کلفتی در خانه اربابی با زیبائی برای شهبانوئی، زیبائی برای کارگری با زیبائی برای کارفرمائی، فقط بلحاظ انتزاعی (مجرد) یکسان به نظر می رسد.
• صدور احکام انتزاعی، به معنی دهن فراخ گشودن و هیچ نگفتن است، اگر به نیت عوامفریبی نباشد.
• جستن بخشی از جادوی زیبائی و یا حتی کل آن در گذشته، از خلأ وخیم جوینده در زمان حال خبر می دهد.
• انسان جامعه طبقاتی، در چنگ تضادهای چرکین و اندوهبار، یا باید زیبائی را در آینده بیابد، معنی کند و جامه مشخص بپوشاند و یا در گذشته جستجو کند، از صافی های متعدد بگذراند، بخش های ناخوشایند آن را عبور دهد و دور بیندازد و بخش دلپسند و مقبولش را برای خودفریبی و تسکین خاطر خویش، در ذهن خود، در عالم خیال، بازتولید کند.
• حق با هرمان هسه است، طبقات اجتماعی بی فردا و بی دورنما بخش مهمی از جادوی زیبائی را در گذشته می یابند و در نشست با دوستان خویش نشخوار می کنند.
• علی اکبر صابر روانشناسی طبقات ارتجاعی را در ابیات زیر بر زبان می راند:
• اوندا کی اولاد وطن خام ایدی
• آخ نجه کیف چکمه لی ایام ایدی
• ایندی جماعت اله بیل جین دیلر
• جین نه دی، شیطان کیمی بی دین دیلر
• چه خوش ایامی بود،
• وقتی که مردم پخمه و خام بودند
• اکنون به اجنه می مانند
• اجنه که جای خود دارد، به شیطان بی دین می مانند.
• نومیدی و نیهلیسم طبقات اجتماعی ارتجاعی، نتیجه بی دورنمائی و بی فردائی تاریخی آنها ست.
• حکم هرمان هسه، اما در مورد توده مولد و زحمتکش صدق نمی کند:
• گذشته طبقات اجتماعی تحت استثمار و ستم رنگ و بوئی دیگر دارد.
• گذشته این طبقات اجتماعی، نه مقبول است، نه شادی بخش و نه قابل یادآوری:
• گذشته رعایا، صدای دلخراش غل و زنجیر بردگی را به خاطر خسته آنها خطور می دهد و زخم خون چکان تازیانه را.
• گذشته پرولتاریا، سرواژ است، با وابستگی به زمین اربابان فئودال و یکسانی بی شرمانه با گاو و گاوآهن.
• از این رو ست که این طبقات، تمامت جادوی زیبائی را در آینده می جویند، نه در گذشته.
• در آینده ای که خود باید ـ به مثابه سوبژکت جامعه و تاریخ ـ در گذر از هفت خوان رستم بسازند.
• این طبقات تحت استثمار و ستم، اگرچه جز زنجیرهای خونین خویش به دست ندارند، ولی توسعه قانونمند و سد ناپذیر نیروهای مولده جامعه بشری را و دیالک تیک نیروهای مولده و مناسبات تولیدی را به مثابه یاور عینی و وفادار خویش، به همراه دارند.
• خوش بینی تاریخی و امید قانونمند طبقات تحت استثمار و ستم از شفق سرخ فردا استخراج و انتزاع می شود.