ما به عمران ، اشتغالی داشتیم
جا بجا هم خاطراتی کاشتیم
چون سفرشد همسرشت ِ کار ِ ما
خوب دیدن شد نوک ِ پرگار ِ ما
از دل جغرا فیا و مردمان
سنت و فرهنگ ِ پیدا و نهان
بی بصیرت نگذریم و بی تمیز
چشم بسته از کنار ِ هیچ چیز
گاهگاهی مطلبی فهمیده ایم
گاهگاهی مستقیما ً دیده ایم
منظری شد این نهال ِ خاطرات
بیشه ای ، گنجینه ای ، از بینّات
میتوان از میوه هایش چید و خورد
یا که جمعی را بدان گلگشت برد
از قضا روزی در این ایران زمین
کارمان افتاد به « شاهنجرین »
طرح استحصال سیمان ، هگمتان
بخش ِ قروه در رَزَن در همدان
خاک ِ پر بار از شراب و از کباب
باغهای تاک ِ پر پشت و پر آب
مرکز و میراث دار ِ ماد ها
در بر اش از ابن سینا یاد ها
مینمود جلب توجه بس زیاد
مرغداری جابجا در آن بلاد !
با بناهائی به سبک طاقی اش
طرح هایی با نمای باقی اش
کار نو با طرح پیشین شد عجین
این هم از اعجاز های « دَر جَزین » !(۱)
پرس و جو کردیم از این وضعیت
سِرّ این افزایش و این کمیّت
آمدیم لابد که بس سود آوراست
بخت تان با مرغداری یاور است
شغل ِ آمد دار شگفت انگیز نیست
گر رسد دو و سه اش ناگه به بیست
گرته برداری و تقلید و هلاک
رسم معمول یست در این آب و خاک
فاش گفتند اینکه : شغلی نافع است
سود آن بی شک ضرر را دافع است
مرغداری گرچه بس گسترده شد
لیک بازارش بسی پرورده شد
گفت آگاهی از اهل بررسی
کرده پیرامون آن بس وارسی :
باورود مرغداری بعد ِ شصت
چارصد واژه از اینجا رخت بست
لیک تاثیری فزاینده نهاد
بر مسیر تغذیه ، بر اقتصاد
واقعیت اینکه ما ناراحتیم
گرچه بر خوان وسیعی دعوتیم
ما نه از شیب و فراز و نز رقیب
در شگفتیم از پدیداری عجیب :
آنچه ما با خون دل پرورده ایم
طعمه ء گرگ بیابان دیده ایم !
گرگها بر مرغداری میزنند
میخورند و بیش نفله میکنند !
گفتمش : این ضربه ها درد آور است
گر چه مقداری به دور از باور است !
ما در اینجا سگ فراوان دیده ایم
وز بَر و اوصافشان بشنیده ایم
با وجود اینهمه یار دلیر
میتوان بس دیو و دد را کرد اسیر!
در نیامد چون جوابی مستدل
پس از این موقوف کردیم آن جدل
ماجرا بگذشت و ما ماندیم و کار
ما پیاده ، عمرمان همچون سوار
خانه سازانیم وخود بی خانمان
ما و سرمایه فقط این جانمان
پیش میرفت از برابر کارها
نصب تجهیزات و هم دیوارها
ماسه وشن بود و ترکیب ِ بتن
برق و تجهیزات و نصب ِ تٌن به تٌن
بیشمار افتادگان از دار بست
زانکه مرد و استخوانهایش شکست
درد ِ اخراج و هم استخدام ِ سهل
ای بسا شاهین ها را کرده اهل (۲)
یادآن شبهای با یاران بخیر
برف وباران را هواداران بخیر…
رفت پائیز و زمستان سر رسید
آسمان تیغ از نیام اش برکشید
تیغ برّانی که سرما بود و سوز
سوزو سرد ِ سنگ را بر خاک ، دوز
گاه کولاکی بسان زَمهَریر
گاه بارانی ز برف ِ سرد سیر
صبح روزی در زمستانی چنین
چون زمستان ِ «اخوان »بس حزین(۳)
راه افتادیم سوی کارگاه
دست جمعی در رزن از خوابگاه
خلق مانده در درون خانه ها
مور ها و مارها در لانه ها
ما و برف و راه و سرما وزمان
شعر ِ «ثالث» زیر لب نجوا کنان (۴)
گاه گاهی دیده میشد روبهی
گاه گاهی خرّ ِگوش فربهی
یاکریمی روی سیم خاردار
گه کلاغی با صدای قار قار
صحنه ای از دور ناگه شد پدید
بر ق از چشمان ماها برجهید !
ما شگفتیها فراوان دیده ایم
هم زپیدا هم ز پنهان دیده ایم
ای شگفت اما از این افشاگری
اوج همدستی و بی پروا گری !
چار گرگ و سه سگ آنجا روی برف
غرق در کاری عمیق و ژرف ِ ژرف
غرق ، چندانکه چو کوران و کران
می نمی دیدند و ما : نظّارگان
ماده سگ ها در میان ِ گرگ ها
جای تنبک خالی و هم اٌرگ ها !!
وای … از آن وضع و از آن بیداد ها
بس خلیفه وارد ِ بغدادها
لنگر ِ کشتی چنان در پارک بود
آنچنانکه گوئی آنجا خارک بود !
گرگ چارم آنچنان در انتظار
که تو گویی یک قدم تا انتحار!
کشف شد راز ِ معمّایی سترگ
لاجرم با وضع ِ آن سگ توی گرگ
ماتم و خنده بهم آمیختیم
بیشمار انتاج ها را بیختیم:
دیگر این غارت ، شگفت انگیز نیست
نه ! از این تاراج ها پرهیز نیست !!!
گرگ ها ، غارتگران ، بس راحتند
پاسبانان تا چنین بی غیرتند !