گفتمانی باچندشعرویک شاعر
جاویدفرهاد جاویدفرهاد

"عاقبت مثل سگی، روی سرک خواهی مرد                          "ما فقط نمی کوشیم تاآنچه را که در شعر است، درک

آن قدر فکر نکن مرد لچک، خواهی مرد                              کنیم، بل می خواهیم تاآن جهانی را بشناسیم که

توکه ولگرد ترین آدم دنیا استی                                          شعر بدان تعلق دارد، یا طرح آن را می ریزد."

زیر پل با جسدی مانده شخک خواهی مرد                                                                                " گادامر"

پیش توفلسفه وآیت وافسانه یکی ست

چون که با این همه معیارومحک خواهی مرد

توبه قران وخدا وهمه کس شک داری

عاقبت زیردل این همه شک خواهی مرد" (شعر2 ، ص ص 6 تا7 )

 

 

این شعر، بریده یی ازیک غزل "کاوه جبران" است که در مجموعه ی"آفتاب تعطیل!"،چندی پیش منتشرشده است.

 

خواندن بسیاری از شعر های این دفتر، مارا با"نگاه متفاوت" روبه رومی سازد: اما این نگاه متفاوت چیست؟

 

برداشت من ازنگاه متفاوت، به معنای تازه دیدن پدیده هاونامتعارف نگری در مفاهیمی است که به گونه یی، ویژه گی اندیشه را در شعر شکل می دهد.

 

ارزش نگاه متفاوت در شعر این است که شاعر با این رویکرد، از تکرار گفته های دیگران می پرهیزد، وخودش یک تنه درلایه های درونی وبرونی ساختار محتوا وزبان، نفس می کشد.

 

در برخی از شعر های"جبران" با آن که به گونه ی طبیعی- گاهی به لحاظ شکل وزمانی هم به لحاظ کاربرد محتوا- تاثیرپذیری هایی از کاردیگران دیده می شود؛ امابازهم حضور او به عنوان شاعری که خون احساس ودریافت های خودش دررگ شعر هایش جاریست، قد می کشد، واین ویژه گی در بسیاری از سروده هایش گسترش می یابد:

 

"مادرببین که دربدری عادتم دشده

شب ها شراب ولندغری عادتم شده

 

یک سوشراب وشعر وجهانی شبیه گور

یک سو چخوف ونیچه ولعنت به بوف کور (شعر1 ، ص2 )

                        ***

"باز ساعت روی شش افتاده، پیهم زنگ زنگ

باز از جایت بخیزی مثل خر، گنگس وگرنگ" (شعر4 ،ص10 )

 

شعر به تعبیری: نگرش ژرف درپدیده ها ونگارش این نگرش به مدد زبان است. زبان باوجود این که بازتاب  دهنده ی مفهوم در شکل صوری واژه ها است؛ اما هرحادثه ی مفهومی،تنها در زبان است که اتفاق می افتد، ودر واقع شعر به باور معروف:"حادثه یی است که در زبان اتفاق می افتد".

 

با توجه به این مساله، تاجایی می توان در برخی از شعر های مجموعه ی "آفتاب تعطیل!" این ویژه گی "اتفاق افتادن حادثه در زبان" را بازیافت.

 به دونمونه ی کوتاه در این زمینه توجه کنید:

"وقتی خدا بهشت مرا آ فریده بود

یک سیب در هوای تو کم کم رسیده بود

 

وقتی توهم که خلق شدی باورش نشد

دیدی خودت که رنگ خدا پک پریده بود" (شعر9 ، ص ص 20 تا22 )

 

 فلسفه ی پیدایش آدم وخوردن سیب از سرنافرمانی، کشف تازه یی نیست؛ اما وقتی رنگ خدا" از فرط شگفتی هنگام خلقت انسان" پک" می پرد؛ این بازگوکننده ی نقطه ی شگفتی فلسفه ی خلقت است که ده ها انگیزه ی فلسفی را در ذهن ایجاد می کند واز ارایه پاسخ به این انگیزه ها، رنگ چهره ی چندین فیلسوف "پک" می پرد.

 

نگرش به مساله ی "شگفتی خدا در پیدایش انسان" وپرداخت آن ، حادثه یی ست که در متن زبان اتفاق می افتد.

نمونه ی دوم را نیز می خوانیم:

 

"روز اول:

که تورا دیدم در گهواره بودی دختر کم

مادرت همیشه تورا می زایید.

روز دوم:

سینه هایت بلند شده بودند وچوتی هایت را سخت بافته بودی.

روز آخر:

سر گورت سگ ها خوابیده بودند

مادرت رفته بود

تا دوباره تورا بزاید."  (شعر33 ، ص69 )

 

باوجودی که عنصر موسیقی واژه ها در این سروده کمرنگ است وبیشتر مصراع های آن به لحاظ پرداخت شبیه نثراند تا شعر؛ اماگونه ی نگاه متفاوت ونشان دادن مفهوم زایش ومرگ و فلسفه ی تکرار آمدن ورفتن، چیزی ست که رویکرد"حادثه در زبان"را مشخص می کند.

 

عنصر شاعرانگی:

شاعرانگی، رویکرد ی ست که از پدیده ی سرشت شاعرانه وجوشش مبتنی برآن سرچشمه می گیرد وپس از فراگیری تجربه ی زبانی و کوشش های فردی شاعر برای ارایه، به گونه یی بازتاب می یابد.

 

شاعرانگی به تعبیر روشن: رویت بخشیدن دریافت شاعرانه از پدیده ها واشیایی است که شاعر آن را نخست کشف می کند وسپس آن را ارایه می دهد.

 

شاعرانگی در ذات خود قدرتی ست که شاعر را وامی دارد تا هر مفهومی را به مدد تخیبل وحس قوی در هیات شعر در آورد واز هر چیزی، هویت شاعرانه بسازد.

 

به باور من، بسیاری از شعر های "کاوه جبران" در مجموعه ی" آفتاب تعطیل! " تاجایی از عنصر ویژه ی شاعرانگی برخوردار اند مانند:

 

"شاعر برای چشم سیاهی غزل سرود

یعنی برای دختر ماهی غزل سرود

 

شاعر به چشم های سیاهی دقیق شد

تازنده بود، شام وپگاهی غزل سرود

 

در کوچه های خلوت شهرش قدم زده

از حس مرد چشم به راهی غزل سرود

 

شاعر که در تمام جهان آدمی نیافت

سرراکشیده زیر کلاهی غزل سرود" (شعر25 ، ص ص 53 تا54 )

 

وگاهی این ویژه گی (شاعرانگی) در سرشت شعر "کاوه" به حدی چشمگیر است که با طرح مسایل کلی نیز، به گسترش این شاعرانگی می پردازد:

 

"زنده گی فلسفه ی باطل سرگردانی

زنده گی چرخ زدن در دل سرگردانی

 

اولین سطر خبر های جهان این بوده

جسدی کشف شد از ساحل سرگردانی"  (شعر8 ، ص19 )

 

گپی در باره ی کاستی ها:

افزون برویژه گی هایی که در مجموعه ی "آفتاب تعطیل!"  برشمرده شد، کارهای "کاوه جبران" در حوزه ی شعر (به گونه ی طبیعی) کاستی هایی نیز دارد که به گونه ی فشرده در مورد آن ها اشاره می کنم:

 

1- ناهنجاری های وزنی: مشکل وزنی از ناهنجاری های بسیار طبیعی است که در کار بیشتر شاعران نوپرداز دیده می شود.

بنابرین، "جبران" در برخی از غزل ها با این کاستی ها روبه رواست مانند:

 

"دیگر از عاشق غم دیده صلاحی نپذیر

من به هر آن چه خدا کرد وتو عادت کردم" (شعر13 ، ص30 )

که ضمیر اشاره ی "آن" به لحاظ وزن در مصرع دوم زاید است وبهتراست که این مصرع را این گونه بخوانیم :

"من به هرچه که خداکرد وتوعادت کردم".

ونیر سکته ی اندک وزنی در واژه ی "فکر" ودر مصرع"شاعر بدون این که به چیزی فکر کند" که به لحاظ رعایت وزن باید واژه ی "فکر" را،"فکر"(یعنی حرف ک درواژه ی"فکر"راکه ساکن است،متحرک) بخوانیم که شاعر خود نیز آن را بانشانه ی "کسره" تاجایی نشان داده است.

 

ضعف قرینه سازی های مفهومی:

کمرنگ بودن قرینه سازی های مفهومی در آغاز ابیات برخی از غزل های مجموعه ی "آفتاب تعطیل "، درک مخاطب  را دچار "شوکه" می کند ورابطه ی ساختاری مفهوم دومصرع در یک بیت را برهم می زند مانند:

 

"آدمی برکف دستش خط اجبار نوشت

آدمی زنده گی اش را به لب یار نوشت" (شعر11 ،ص25 )

زیرا"نوشتن خط اجبار برکف دست" به هیچ روی بامصرع "آدمی زنده گی اش را به لب یار نوشت " قرینه ی مفهومی را نمی سازد. از سوی دیگر "نوشتن آدمی زنده گی اش را به لب یار" مفهوم ضعیف وکمرنگی را بیان می کند وتصور می شود مصراع دوم، فقط به لحاظ وزن، قافیه وردیف ودر کلیت ساختار شکلی شعر با مصراع نخست همخوانی دارد ونه به لحاظ مفهومی.

 

کاستی در قافیه:

کاستی در کاربرد قافیه نیز از نکاتی ست که باید به آن پرداخته شود مانند:

"در پشت شعر های خودت پت نمی شدی" (شعر 14 ، ص32 ) که ازآغاز تاپایان غزل "تولد، تردد، شد،  خودوتجدد" قافیه هایی اند که به هیچ روی با واژه ی "پت" هم قافیه بوده نمی توانند؛ اما صرف به لحاظ هارمونی، تلفظ واژه ی "ت" و"د" کمی باهم نزدیکند که آن هم در صورت تلفظ درست، فرق شان مشخص می شود.

 

نزدیک شدن زیاد به زبان گفتار:

بی تردید، یکی از ویژه گی های زبان شعر امروز (به ویژه زبان غزل امروز) نزدیکی آن به زبان گفتار یا به تعبیری "جاری شدن سرشت گفتار برطبیعت زبان شعر امروز" است؛ اما باید این نکته را دقیق فهمید که نزدیکی زبان شعر امروز بازبان گفتار، به معنای "عوام زده گی محض" در زبان نیست، بل این نزدیکی زبان شعر بازبان گفتار،به معنای دوری از کاربرد زبان پر از ابهام وایهام وجلوگیری از به کارگیری بازی های مزمن با واژه ها است.

 

همسویی ونزدیکی زبان شعر بازبان گفتار از تجربه ی ژرف شاعر آغاز شده وتا "ساده گی ژرف" درکاربرد زبان گسترش می یابد؛ در حالی که شاعر مجموعه ی "آفتاب تعطیل!" بدون توجه به اصل ساده گی ژرف در زبان، در برخی شعرها با کار برد واژه های مصطلح زبان گفتار، در بستر عوام زده گی زبان سقوط می کند مانند: به کارگیری واژه ی" لند غری" در چندین شعر به ویژه درشعریک:

"مادر ببین که در بدری عادتم شده

شب ها شراب ولند غری عادتم شده"

 

ویا کار برد واژه ی "لچک"و"تیت وپرک" در دومصرع مختلف در یک غزل:

"آن قدر فکر نکن مرد لچک خواهی مرد+ باهمین گونه دل تیت وپرک خواهی مرد" (شعر، 2 ص ص 6تا7 )

وبه همین سان کاربرد واژهایی مانند:"گنگس وگرنگ، منگ، پک،دو، چال، یخمالک و ...)

کاربرد واژه های مصطلح گفتار در زبان نوشتار (به ویژه در زبان شعر) به هیچ وجه مردودنیست؛

اما اگر این روش کاربردی، بدون توجه به سرشت طبیعی زبان گفتار برزبان شعر تحمیل شود، چیزی به جزاز فقر واژه گانی شاعروبی توجهی وی را دربه کارگیری زبان نشان نخواهد داد.

 

تکرار واژه هایی مثل شراب، سکس وفلسفه:

تکرار برخی از واژه ها در چند ویا چندین شعر، در کاربسیاری از شاعران، امرطبیعی وجاافتاده یی پنداشته می شود؛ اما در صورتی که این تکرارها، مفاهیم تازه یی را در شعر بیا ن کنند.

 

شاید یکی از انگیزه هایی که شاعران را به تکرار کاربرد واژه یا واژه هایی وامی دارد، گونه ی نگاه زیبایی شناسانه به مفاهیم این واژه ها باشد ویا هم شاعر به گونه یی، مفتون این واژه ها شود. به هرحال، در صورتی که این واژه ها مفاهیم تکراری را ارایه نمایند، بهتر است برداشته شوند وبه جای آن ها، واژه های همگون و هم معنا کاربردیابند.

 

واژه هایی که در مجموعه ی"آفتاب تعطیل!" به فراوانی کاربرد یافته اند، سه واژه ی "شراب، سکس و فلسفه" است که در چندین شعر به تکرار آمده است مانند:

"یعنی جهان وسکس وشرابش دروغ بود" (شعر1 ، ص4 )

                       ***

"بعد هم شعر وشراب وسکس وآخر زیر خاک" (شعر3 ص9 )

                       ***

"زنده گی چیزی ندارد غیر سکس وفلسفه " (شعر 5 ص14

                       ***

"دنیا پراز سیاست وسکس وشراب شد" شعر 7 ص17

                     ***

"فلسفه، شعر، شراب وزن همسایه وسکس" (شعر 8 ، ص20 )

                     ***

"صد سال شعروفلسفه وسکس وزنده گی" (شعر ،10 ص24 )

 

یک کاستی در مفهوم:

 دربیت سوم (مصرع پنجم) می خوانیم:

 

"حتا دروغ گفت که روحم دمیده است

از روح چشم های تودر من دمیده بود" (شعر9 ص22 )

 

اگر به جای "که" "به" بگذاریم، مفهوم درست ورساتر می شود؛ زیرا معنای این بیت این است : او دروغ گفت که به روحم دمیده است، در حالی که ازروح چشم های تودرمن دمیده بود نه از روح خودش؛ اما به دلیل ایجاد ناهنجاری وزن، نمی شود این مصرع را این گونه بخوانیم:

 

"حتا دروغ گفت که به روحم دمیده است"؛ زیرا آوردن "به" در پهلوی "که" وزن مصرع راناموزون می سازد، پس بهتر است این مصرع رااین گونه تصحیح کنیم:

"حتا دروغ گفت به روحم دمیده است" که در این صورت ،هم رعایت اصل وزن می شود وهم مفهوم به گونه ی برجسته یی شکل می یابد.

 

در پایان برای "کاوه" ی عزیز، کامگاری بیشتر در حوزه ی شعر تمنا می کنم وبا خواندن بخشی از یک غزل زیبایش، این یاد داشت ها را تمام می کنم:

 

"بدونت زنده گی سخت است می دانم؛ ولی کم کم

زمان تغییر خواهد کرد، عادت می کنم، مریم!

 

دلم می خواست عمری در کنارت عاشقت باشم

ولیکن چیزدیگر بود، در تقدیر این آدم

 

اگر از من کسی پرسد که دنیا، بی تویعنی چی؟

برایش صرف خواهم گفت: دنیا بی تویعنی غم

 

توشاید عصر یک پاییز برگردی، مگروقتی

که بارانی ببارد روی گور عاشقت نم نم"         (شعر28 ص ص 59 تا60 )


June 4th, 2010


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
شعر،ادب و عرفان