گفتگوی گندم و خشخاش
نو شته نذیر ظفر نو شته نذیر ظفر

گفت روزی گندم ای با خشخاش

کای رفیق مردمان دلخراش

نام من گندم ز عصر آدم ام

روزی و رزق تمام عا لم ام

گر نبا شم من جها نی سیر نیست

زنده گانی در بساط مهر نیست

پشت من هر فرقه سر گردان بود

نام من در نزد ایشان نان بود

عده یی بی من شود روزی گدای

با من هر کس سیر باشد یاکه بای

پیش هر کس میشوم من احترام

احترام باشد به نام من مدام

من به هر جا زیب دستر خوان شوم

خا نه شاه و گدا مهمان شوم

رشد جان خلق از آن منست

هر شکم سیر از لب نان منست

زنده گی با من منم با زنده گی

با من هر کس میکند تا بنده گی

خشخاش ! از خشم کردی زهر خند

گفت بس کن این همه لهو و چرند

من به جا یت مزروع دهقان شدم

سالها در مزرعه پنهان شدم

من رفیق شرق و غربم بی ملال

از جنوب دارم عزیزان تا شمال

سیر هایت گردمثقال منست

جیب ها پر ثروت از مال منست

دزد و قا چاقی عزیزانم بود

میده خورء صفره خوانم بود

جنگها از بهر من پول آورد

پول ها صد فتنه و غول آورد

گند ما! امروزبازارم ببین

کشتزاران موج دیدار م ببین

عده یی دودم به صد مستی کشد

عده یی با سگرت و دستی کشد

میکنند تزریق من را در وجود

میکنم در خون ورنگ شان سجود

در سپاه ام خیل معتادان بود

کشته ء دستم فقط انسان بود

جنگسا لاران خریدارم بود

تیکه دارو تا جر و یارم بود

طا لبان ؛ ما را به هر جا میبرد

نرخ ما هر روز با لا میبرد.

گند ما ! روز تو پا یان آمده

قیمتم با خون انسان آمده

گفت گندم با تبسم این سخن

بهر خشخاش کای فرو اندر لجن

قیمت من ؛ زینت  ادوار است

جان من زیبندهء کشتزار است


January 23rd, 2011


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
شعر،ادب و عرفان